پویانپویان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

برای پویانم...... عشق زندگیم......

مادرانه.....

آتشی که نمى سوزاند " ابراهیم " را و دریایى که غرق نمی کند " موسى " را کودکی که مادرش او را به دست موجهاى " نیل " می سپارد ... تا برسد به خانه ی تشنه به خونش دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد آیـا هـنـوز هـم نـیـامـوخـتـی ؟! کـه اگـر هـمـه ی عـالـم قـصـد ضـرر رسـانـدن بـه تـو را داشـتـه بـاشـنـد و خـــدا نخـواـهد ، " نــمــی تــوانــنــد " پـس به " تـدبـیـرش " اعتماد کن به " حـکـمـتـش " دل بسپار به او " تـوکـل " کن و به سمت او " قــدمــی بـردار " تا ده قـدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی . . . ...
9 شهريور 1392

هدیه ی خاله ندا.....................

از اونجایی که این روزها آقا پویان به هر چیز دکمه دار علاقه خاصی نشون میده و تلفن و کنترل و موبایل جزء مورد علاقه ترین اسباب بازیهاش هستن ، خاله ندا زحمت کشیده و براش یه تلفن ناز خریده که مثل ماشین حرکت هم میکنه....مرسی خاله........بووووس             ...
11 مرداد 1392

آقا پویانی در آتلیه ...... 5 روز دیگر تا پایان هفت ماهگی

امروز طبق قولی که داده بودم رفتیم آتلیه..... ٥ تا عکس از آقا پویانی گرفتیم همه ناززززززززززززززززززززززززز...... ایشالا واسه روز شنبه عکسا آماده میشن.....اما بالاخره نتونستیم از دو تا دندون نازت عکس بگیریم ....به زودی تو دوربین شکارشون می کنم پسرکم حالا میبینی.......  دایی محمد میگه می خواد عکس دندون آقا پویانی رو بزنه تو مطب آیندش...... ایشالاااااا..... ...
11 مرداد 1392

آمدم .... اما بعد از 6 ماه و 22 روز....

پسر عزیزم می دونم که خیلی دیر شروع به ثبت خاطراتت تو وبلاگ کردم اما بهت قول میدم که از این به بعد ، اینجا، یه دفتر خاطرات اینترنتی خوب برات اماده کنم ..... شاید یه چیزایی هم از این چند ماه گذشته برات گذاشتم...
2 مرداد 1392
1